khooneye doost خانه دوست کجاست؟
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد…
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد…
جوان، ماشین خود را در گوشهای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با ?? صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره ??? صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا ???? گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دل ها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
السلام علیک یا اباعبدالله
امام حسین (ع) :
هر کس این پنج چیز را نداشته باشد از زندگی خود چندان بهره ای نمی برد:
عقل
دین
ادب
حیا
خوش خلقی
قیامت بی حسین غوغا ندارد / شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند / چرا پرونده ات امضاء ندارد . . .
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد . . .
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد / بر دل فاطمه داغ عالم شد
فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم
ای وجودت عشق را معنای حسین / عالمی یک قطره تو دریا حسین
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
امام علی
خـلیفه و جانشین رسول خدا در جامعه اسلامى در راس هرم قدرت قرار دارد تمام ثروتهاى ملى و امـوال عـمـومى در اختیار اوست ، و هموست که مى تواند به هر صورتى در این اموال دخل و تصرف کـنـد. انـدکـى گرایش به دنیا کافى است که رهبر جامعه اسلامى را از طریق عدل و انصاف خارج کـرده به سوء استفاده ازقدرت و موقعیت خود، زیاده طلبى و مال اندوزى کشاند جامعه اسلامى در ایـن بـاب تـجربه هاى تلخى دارد افراد زیادى به نام خلیفه رسول خدا بر مسند رهبرى جامعه تکیه زدنـد، ولـى بـا مـردم بـه شـیوه قیصر وکسرى رفتار کردند بنابراین یکى از صفاتى که براى رهبر جامعه اسلامى ضرورى و اجتناب ناپذیر است ،زهد و بى رغبتى به دنیاست .
صفت زهد در وجود مقدس امیرالمؤمنین على (ع ) چنان است که پیامبر اکرم (ص ) فرمود:
یـا عـلى ان اللّه قد زینک بزینة لم یزین العباد بزینة احب منها و هى زینة الا برار عند اللّه و هى الزهد فى الدنیا فجعلک لا ترز من الدنیا شیئا و لا ترز الدنیا منک شیئا، 1.اى عـلـى ! خـداونـد تـرا زینتى داده که محبوبتر از آن ، زینتى به بندگانش نداده است و آن زینت نـیـکـان اسـت ، که همان زهد در دنیاست خداوند تو را چنان آفرید که از دنیا بهره اى ندارى و دنیا چیزى ازتو نمى کاهد.
زهـد آن حـضـرت چه در زمان خلافت و چه پیش از آن ، چنان ظهورى داشت که اسطوره ها آفرید اینک به چند نمونه از تجلى زهد و بى اعتنایى آن امام همام به دنیا و مظاهر آن اشاره مى کنیم .
امـیـرالـمـؤمـنین على (ع) در زمان خلافت خود و در حالى که تمام ثروتهاى جامعه اسلامى را در اخـتـیـارداشـت ، لـباس وصله دار مى پوشید،2 نان خشک و غذاى ساده مى خورد، و معاش خانواده خود را ازدست رنج خود اداره مى کرد.
سـویـد بـن غـفـلة مى گوید: (در دارالاماره ، خدمت على بن ابى طالب (ع ) رسیدم دیدم حضرت نـشـسته وکاسه اى شیر ترش که بوى ترشى آن از دور به مشام مى رسد، پیش رو دارد و تکه اى نان خـشـک در دسـت گـرفـته که تکه هاى پوست جو در سطح آن به چشم مى خورد نان را با دست و گـاهى با کمک زانو تکه تکه مى کند و در شیر مى اندازد وقتى مرا دید فرمود: نزدیک بیا و از غذاى مـا بـخـور مـن عـرض کـردم : روزه دارم فرمود: از رسول خدا شنیدم که هر کس به خاطر روزه از خـوردن آنـچـه مـیل دارد چشم بپوشد بر خداسزاوار است که از طعام و شراب بهشت بهره مندش کند).
سـویـد مـى گـویـد: (کـنیز حضرت آنجا ایستاده بود به او گفتم چرا در حق این پیرمرد، از خدا نـمـى ترسید؟
چرا آرد نانش را صافى نمى کنید و این دانه هاى درشت را از آن نمى گیرید؟
گفت : حـضـرت بـه مـا دسـتورداده است هیچ گاه آرد نانش را الک نکنیم حضرت متوجه صحبت ما شد فـرمود: به او چه مى گویى؟
امـیـرالـمـؤمـنین على (ع) در زمان خلافت خود و در حالى که تمام ثروتهاى جامعه اسلامى را در اخـتـیـارداشـت ، لـباس وصله دار مى پوشید، نان خشک و غذاى ساده مى خورد، و معاش خانواده خود را ازدست رنج خود اداره مى کرد
من سخن خود را براى او باز گفتم حضرت در پاسخ من فرمود: پدر و مـادرم فداى آنکه هیچ گاه آرد نانش الک نشد و هرگز سه روز پى درپى خود را از نان گندم سیر نکرد، تا خدایش به نزد خویش برد). 3
منظور حضرت از این کلام اشاره به سیره رسول مکرم اسلام است .
دیگرى مى گوید: (در روز عید قربان ، خدمت امیرالمؤمنین على (ع ) رسیدم حضرت، آبگوشتى به ما تعارف کرد گفتم: با این همه نعمت که خدا عنایت کرده خوب بود گوشت اردک برایمان فراهم مـى کـردى حضرت فرمود: از رسول خدا(ص ) شنیدم که مى فرمود: خلیفه از مال خدا جز دو کاسه حقى ندارد کاسه اى که خود و خانواده اش بخورد و کاسه اى که به مردم تعارف کند. 4
دوستی با امام علی
از ایـن کـلام شـریـف اسـتـفـاده مـى شـود، حـضـرت ، روش حـکـومـت و مردمدارى را از رسول خـدا(ص )آموخته در تمام مواضع خود از آن بزرگوار پیروى مى کرد تمام آنچه از حضرتش چه در زندگى شخصى وچه در زندگى اجتماعى مشاهده مى شد، هر کدام درسى بود از درسهایى که در مدت بیست و سه سال همراهى با رسول گرامى اسلام فرا گرفته بود.
نـوشـتـه انـد: بـراى حضرت فالوده اى هدیه آوردند ظرف فالوده را پیش رو نهاد، به آن نگریست و فـرمـودخوش رنگ و بویى و طعم خوبى دارى ، ولى من خود را به چیزى که عادت ندارم عادت نمى دهم ). 5
در زمـان خـلافـتـش او را دیـدنـد کـه در مـیـدان کوفه شمشیرى را به معرض فروش گذاشته ، مـى فـرمـایدخریدار این شمشیر کیست ؟ به خدا با این شمشیر بارها غبار غم از چهره رسول خدا زدوده ام و اگر پول یک تکه لباس داشتم ، این را نمى فروختم ). 6در هـمـان حـالـى کـه درآمد سالانه املاکى که وقف کرده بود به چهل هزار دینار مى رسید، خود ازگرسنگى سنگ به شکم مى بست. 7
او را در بـازار کـوفـه دیدند، خرمایى را که براى مصرف خانواده خویش خریده در پارچه اى ریخته ، بردوش حمل مى کند علاقه مندان به یارى وى شتافتند و از حضرتش خواستند که اجازه دهد آن را به خانه برسانند.فرمود: (پدر خانواده به حمل این بار سزاوارتر است ).8
براى همین است که وقتى نزد عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى سخن از زهد مى گویند و زاهدان را نام مى بردند او مى گوید: (زاهدترین مردم در دنیا على بن ابى طالب (ع ) است ).در تـوضـیـح درآمـد امـلاک وقـفـى حضرت ، گفتنى است که هر دینار معادل 18 نخود طلاست بنابراین40 هزار دینار معادل 30 هزار مثقال طلا مى باشد و اگر طلا را به حداقل قیمت روز، یعنى هـر مـثـقال000 /160 ریال فرض کنیم ، درآمد سالانه اوقاف آن حضرت معادل 000/000/000/800/4 ریال بوده است .9
1. رائدالسحطین ، ج 1، ص 136، باب 22، حدیث 100 و مناقب ابن مغازلى ، ص 105، حدیث 148.
2. کنزالعمال ، ج 13، ص 185، حدیث 36552.
3. مناقب خوارزمى ، ص 118، حدیث 130 فرائدالسحطین ، ج 1، ص 352، باب 66، حدیث 277.
4. مسند امام احمد بن حنبل ، ج 1، ص 78.
5. کنزالعمال ، ج 13، ص 184، حدیث 36552.
6. کنزالعمال ، ج 13، ص 178، حدیث 36531 و مناقب خوارزمى ، ص 121، حدیث 135.
7. تاریخ دمشق ، ج 2، ص 450، حدیث 975 و 976.
8. کنزالعمال ، ج 13، ص 180، حدیث 36573.
9. غدیر از دیدگاه اهل سنت، محمد رضا جباران
Design By : Pichak |